وقتِ قهوه

قهوه مث مامانبزرگ می مونه،انگار داره میگه غصه نخور...درست میشه

وقتِ قهوه

قهوه مث مامانبزرگ می مونه،انگار داره میگه غصه نخور...درست میشه

یچیزایی رو هیچجا نمیشه گفت،به هیشکی نمیشه گف،حتا نزدیکترینا،حتا صمیمی ترینا
اینجا شاید جاییه واسه نگفته هایی که ادمو سنگین میکنن

۶ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

۲۵
فروردين

بخاطرم شیشصد کیلومتر رانندگی میکنه :)

برا کمتر از ۲۴ ساعت

اسمشو چی بذارم؟

۲۴
فروردين

همیشه در مقابل ادماییکه به قصد رابطه ی احساسی وارد زندگیم شدن مقاومت میکردم

همیشه ادما از جاییکه احتمالش نمیرفت ذره ذره وارد زندگیم میشذن

یه شب گفت ادما کم کم میان تو زندگیت،گفتم اره،یه روزم به خودت میای و میبینی انقد اون ادم به تار و پود زندگیت بافته شده حضورش که اگه بخای درش بیاری از زندگیت محبوری هرچی این مدت بافته بودی رو بشکافی

اسیه همیشه میگفت یچیزایی در من برای همیشه مرده

من فکر میکردم من یه پله عقبترم هنوز،فک میکردم اگه تو این یکی رابطه شکست پیش بیاد اونوخ اینجوری میشم

ولی وقتی تموم ساعتای تو کافه رو‌نتونستم ادم غالب احساساتم باشم،وقتی از بوسیده شدن فرار کردم،از نزدیک بهش نشستن فرار کردم،وقتی تو پله ها ازش فرار کردم،وقتی دیگه برا پاستیل و شکلات خریدنش ذوق نکردم،وقتی بعد بیس روز روبرو شدم باهاش و دستاشو نگرفتم

فهمیدم اره،یچیزایی در من هم برا همیشه مرده

وقتی بعد چهار سال و نیم عکسشو روی پروفایلش دیدم و چند دقیقه بی اراده چش دوختم بش،فهمیدم هزار سالم ک بگذره یچیزایی در وجود من گره خورد به اون ادم،که حالا با اومدن ادمی هزاربرابر بهتر ازون هم کنار نمیرن از زندگیم

من نمیتونم عشق رو باور کنم،باور در من مرد

باااور در من مرد

چقد تلخه گفتنش


۲۴
فروردين

تو بخش امار و‌ارقام وبلاگ نوشته دیروز صفر بازدید کننده و هفت تا نمایش داشتین!!!میشه بگین چطوری میشه نمایش بدون بازدید کننده؟این امارگیریش دقیق نیس چرته؟یا چیزی هس ک من در جریان نیستم و قلق خاصی داره؟

۲۰
فروردين

تو روستا از یه پسربچه ی ده دوازده ساله پرسیدیم اینجا پمپ بنزین داره؟

گنگ نگامون کرد

گفتیم پمپ بنزین،تو بابات میخاد بره بنزین بزنه کجا میره؟

پشت کرد بهمون،چند قدم رفت جلوتر و گف من بابام مرده

۱۶
فروردين

حال این روزای خستمو نبین

خیلی ابریم که این بارون شدم...


ازش عیدی گرفتم

خودم بهش گفتم باید بهم عیدی بده

پول نو

گفتم از بانک باید بیاری واسم،بهم گف داشبوردو باز کن و از تو پاکت بردار

از میون ده تومنیا و پنج تومنیا و دوتومنیای تا نخورده ی توی پاکت،یدونه دو تومنی کشیدم بیرون

زیر چشمی نیگام میکرد و میخندید

گف باریکلا دختر خوب چقدم قاااانع،فقط دو تومن برداشت

خودکارمو کشیدم بیرون از کیف و گفتم برام روش بنویس عیدت مبارک

نوشت

یه پنج تومنی و یه ده تومنی هم برداشت و گذاشت تو یه پاکت نو و داد بم

قهر بودیم ولی

نمیدونم چرا گیر دادم بهش ک یالا اشتی کن،کوبیدم تو بازوش و گفتم اشتی

خندید گف قهر نیستیم

ولی من نیگاش کردم و باز گفتم اشتی؟

خندید،به قیافه ی بی ارایشم نگا کرد و گف اره اشتی

سه شب بعدش بهم گف اون لحظه تنها لحظه ای بود ک حس کردم دوسم داری

سه شب بعد بهم گفت هنوز نمیدونم

گف بیا بغلم،گف فاصله ننداز

سه شب بعد،باز سیصد کیلومتر بینمون فاصله بود

من اشک ریخته بودم

بعد سالها اشک ریخته بودم برا قلبم

برا قلبی ک سیمان ریخته بودم توش چهار سال پیش

بهش گفتم اینو گوش کن

خودمم پلی کردم

از ته قلبم داد زد:چی از این بهتره که زخمم میزنی؟


۰۶
فروردين

طلا خریدم

لباس نخریدم

پریودهای شدید تجربه کردم

عروسی رفتم و رقصیدم

عروسی رفتم و نرقصیدم

و در پایان تلاش کردم درس بخونم اما موفقیت امیز نبود