وقتِ قهوه

قهوه مث مامانبزرگ می مونه،انگار داره میگه غصه نخور...درست میشه

وقتِ قهوه

قهوه مث مامانبزرگ می مونه،انگار داره میگه غصه نخور...درست میشه

یچیزایی رو هیچجا نمیشه گفت،به هیشکی نمیشه گف،حتا نزدیکترینا،حتا صمیمی ترینا
اینجا شاید جاییه واسه نگفته هایی که ادمو سنگین میکنن

یک شروع بارانی

پنجشنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۵، ۰۳:۰۶ ب.ظ

خب امروز چارده بهمنه.روز تولد داداشم

دوس ندارم وبلاگم با تولدش مصادف بشه اما شده دیگه!تف تقدیر...تف سرنوشت...

اینروزا کلی حرفا تو گلوم مونده،امروز بالاخره بعد مدتهاااا فاصله گرفتن از دنیای نوشتن،تصمیم گرفتم جای خالی کردن بغضا و حرفای گیر کرده و قلمبه شده توی مغز تو پستای اینستاگرام،اینجا خالیشون کنم.باشد که سبک بشم و حتا در روند کاهش وزنمون هم موثر واقع بشه حتا

یکی ار باگهای خلقت منم اینه ک دو خروار حرف تو کله م دارم ولی موقع تبدیل کردنشون به کلمه ارور میدم

امیدوارم بتونم اینجا دوستان خوبی پیدا کنم.با وجود بی حوصلگی هایی ک گریبان اینروزامونو گرفتنو فشار میدن.


  • سحر --

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی