وقتِ قهوه

قهوه مث مامانبزرگ می مونه،انگار داره میگه غصه نخور...درست میشه

وقتِ قهوه

قهوه مث مامانبزرگ می مونه،انگار داره میگه غصه نخور...درست میشه

یچیزایی رو هیچجا نمیشه گفت،به هیشکی نمیشه گف،حتا نزدیکترینا،حتا صمیمی ترینا
اینجا شاید جاییه واسه نگفته هایی که ادمو سنگین میکنن

ازون خوش شانساشم که مادرشوهرم خیلی باحاله

يكشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۲:۳۲ ق.ظ

داداش بزرگه ی مهربان با خانومش و فسقلیاش رفته بود شهر محل کار مهربان برای تفریح.مهربان هم یه شب ازشون پذیرایی کرده بود و فرداش ک پنشنبه باشه گفته بود من میرم پیش زن و بچم،کیلید خونمو میذارم براتون تا هروخ دوس داشتین بمونین(😂سر پنشنبه ها با کسی شوخی نداره،هرچی بشه میاد)

در حضور مامان مهربان نشستیم و داریم با مهربان صحبت میکنیم،مهربان غصه داره که کیلید خونش رو(خونه ی شهر محل کارش) پیش کی بذارن که اخرشب بتونه بره بگیره

میگه گفتم بذارن پیش سوپرمارکت سرکوچه،میترسم وختی برسم اون سوپر بسته باشه و پشت در بمونم...

بش میگم خب چرا نگفتی کیلیدو بذارن پیش زابلیان(فامیل صابخونه ش که طبقه ی بالا زندگی میکنه)

مامان مهربان با تعجب همینجور که پای گاز برنج ابکش میکنه میگه واااا،زابلیا اونجا چیکار میکنن مگه شهرت زابلی داره؟

ما:😐😂

  • سحر --

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی