وقتِ قهوه

قهوه مث مامانبزرگ می مونه،انگار داره میگه غصه نخور...درست میشه

وقتِ قهوه

قهوه مث مامانبزرگ می مونه،انگار داره میگه غصه نخور...درست میشه

یچیزایی رو هیچجا نمیشه گفت،به هیشکی نمیشه گف،حتا نزدیکترینا،حتا صمیمی ترینا
اینجا شاید جاییه واسه نگفته هایی که ادمو سنگین میکنن

باید از عطر اقاقی تو رو آغاز کنم...

دوشنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۶، ۱۲:۵۳ ق.ظ

دوهفته پیش یه همچین شبی قرار بود که متعهد بشم به مردیکه بعد از سالها تنهایی،به خلوت زندگیم راه داده بودمش

دوهفته پیش مث امشب،عقد کردیمو به تلخ و شیرینِ دنیای همدیگه مقید شدیم

هنوز برام سنگینه و هنوز درکش نمیکنم این اتفاق تازه رو

حتا همون لحظه ک خطبه داشت خونده میشد هم تو مغزم پر از افکار قاطی پاتی ای بود ک نمیفهمیدمشون،یه استرس شوربا مانندی که نمیذاشت حتا ارزو یا دعا کنم

هنوز برام هضم نشده ست و هنوز برام عجیبه و هنوز گاهی یادم میره رسمی بودن حضورش رو

شب هفتم محرم بود و من هنوز تنها بودم و مهربان نرسیده بود هنوز

دخترعمم به ادمیکه روزی براش جون میداد خیره شده بود و اشکاش میریخت

منم اشکام میریخت برای قلقلکی که به زخم کهنه ی قلبم میداد اشکاش

زیر گوشم با صدای بغضی ش گف پس چرا یادم نمیردش؟چرا فراموشش نمیکنم؟یکسال گذشته دیگه!!چقد مگه باید بگذره واسه فراموش کردنش؟

به دردی که تو گلوم میپیچید فک کردم و گفتم فراموش نمیشه،هیچوخت فراموش نمیشه،سرد میشه اما هیچوخت فراموش نمیشه،و تو هرگز در کنار هیچ کس نخاهی تونست احساسی ک یکسال پیش داشتی رو تجربه کنی

ادمیزاد فقط یکبار عاشق میشه،همیشه هم اون ادم،ادم اشتباهیه

رسیدن یا نرسیدن بهش،تقدیر ادماست

یکی بهش میرسه و بعد از چند سال زندگی باهاش،به اشتباهی بودن انتخابش پی میبره و پشیمونه

یکیم بش نمیرسه و زمان میگذره و ادمای دیگه ای وارد زندگیش میشن و ازدواج میکنه

اما چیزیکه مشترکه و ازش مطمئنم،اینه ک چه بهش برسی چه نرسی،اون ادم هرگز فراموش نخاهد شد،یا بذار بهتر بهت بگم،خودت هرگز حالِ نابِ اون روزهات رو با اون ادم فراموش نخاهی کرد،و اون حال هرگز تکرار نخاهد شد،حتا با درست ترین ادما...

به خودم ک‌ اومدم،صورت من خیستر از صورت اون بود و عکس مهربان رو صفحه ی گوشیم افتاده بود ک داشت زنگ میزد و از راه رسیده بود دم حسینیه...

  • سحر --

نظرات  (۸)

حسی که وجود من با اون تجربه کرد
هیچوقت تکرار نمیشه
و همینطور اون
هیچوقت نمیتونه احساسی که کنار من داشت
دوباره تجربه کنه
اون الان یه زندگی تشکیل داده
و من زندگیه خودمو با خودم شروع کردم
و هردوی ما در حسرت سرنوشت
پاسخ:
اگرچه دل به کسی داد،جان ماست هنوز
به جان او که دلم بر سر وفاست هنوز...
همین الانم که چندسال نگذشته
هنوزم دلم ...
واسه همین کاری کردم که ازخودم فراریش بدم
که اون پسری که الان دل داده به دلش و شده شریک زندگیش
در حقش نامردی نشه
همیشه میترسم پامو خطا بذارم و بازم بهش بگم دوسش دارم
من و اون مال هم بودیم
ولی پدرش

بیخیال
نمیتونم بگم
فقط همینکه گفتی درد کلماتی که میخونیو میفهمی
خیلی ارزش داشت
ممنون

عشقی که معشوقت دستش تو دست یکی دیگه باشه
تمام آرزوهایی که براش داشتی، مال یکی دیگه باشه
و تو مجبور باشی بمونی و نگاهش کنی
مثل یه شکنجه ی ابدی میمونه
مثل یه حکم که صادر شده
که بمون و ببین
یه موقع اینجوری برداشت نکنی که خوشبختیشو نمیخوام
ولی
همونقدر که همیشه از خدا خواستم خوشبخت و سلامت باشه
واسه دل خودم هم آرامش خواستم
که یه گوشه ای آروم بگیره
ولی درحال حاضر
مشغول گذراندن دوره محکومیتشه
و این غم و این زخم
همیشه تازس
بگذریم که هرازگاهی یه لگد هم بهش میخوره
این درد نیاز به التیام داره
نیاز داره آروم بشه
تا دوباره جون بگیره این دل
اینکه شاهد از دست دادن کسی باشی که براش جون میدادی و میدی
شکنجس
ولی اینکه با اون خوشبخته، این شکنجه رو شیرین میکنه
خیلی پرحرفی کردم
ببخشید:)
پاسخ:
این درد تو کلماتتو خیلی میفهمم
ولی چندسال که بگذره،وختی ازین زخم فقط قد یه جای زخم مونده باشه رو دلت اونوخ بهش فک که کنی،بازم انتخابش میکنی
ینی نمیدونم،قصه ی زندگیا خیلی توش فرقه،ولی من اینجوری فک میکنم،من الان بعد پنج شیش سال،وختی بهش فک میکنم با وجودیکه اولین چیزیکه ازش یادم میاد شبهای تا خود صبح اشکه،اما بازم از خودم که میپرسم بازم اگه زمان برگرده میری سراغش؟نمیتونم بگم نه!
هنوزم فک میکنم با وحود تموم زجراش،یعنوان یه برهه از زندگیم دوس دارم که باشه حسش،تجربش

حرف بزن هرچی دلت خاس،من هم حرفاتو میفهمم،هم میدونم چقد اینجور وختا دل ادم قد کوووه سنگینه از حرفای پر بغض
این دیگه اخره بدشانسیه
از ما که گذشت
ولی ای کاش
کسی دچار این درد نشه که دنبال داروش بگرده

پاسخ:
کاش نشه؟جدی؟
نه
من با تموم دردای کشنده ش و با تموم جون کندناش باز اگه برگردم فک کنم برم بازم همونکارا رو بکنم،عشق یه بلای شیرینه،یه زهری ک میدونی میکشه ادمو اما انقد طعمش وسوسه کننده ست که نمیشه گذشت ازش...
به پیشنهاد یه دوست اومدم اینجا
و چه پیشنهاد خوبی بود
حرفایی که به دختر عمت زدی
چقدر از ته دل من میومد
در کنار هیچکس نخواهی تونست
و کاش فراموشی دارو داشت
نه برای درمان
برای ابتلا به این نعمت
نعمت فراموشی
پاسخ:
میدونی،فک کنم اگه دارو هم میداشت ادم میخورد اسم خودشو یادش میرف ولی اونیکه باید رو نه...
آره...
فلبهای زیادی این زخم روشون هست!


بی خیال تو خوش باش و خوش بخت!
بیشتر بنویس!:)


پاسخ:
چشم :)
سلام پستای آخرت رو خوندم . فقط عمیقا میتونم بگم خوش به حالتون و براتون آرزوی خوشبختی کنم. دعا کن چند ماه دیگه منم این اتفاقا بی دردسر برام بیفته ... خیلی هم ذات پنداری کردم ... هوف
پاسخ:
از ته دلم ارزو میکنم اگه خوشبختی درانتظارته،با دلخوشی و حال خوب و بدون دردسر برسید به هم
نگران نباش،زود میگذره و همش میشه خاطره های دوس داشتنی...
تبریک...:)

ممنون به خاطر جمله های آخر پستت که مکتوبشون کردی....!
عمیقن میفهممشون!

پاسخ:
مرسی:)
چون قلبهای زیادی هستن که رد این زخم روشون هست...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی