وقتِ قهوه

قهوه مث مامانبزرگ می مونه،انگار داره میگه غصه نخور...درست میشه

وقتِ قهوه

قهوه مث مامانبزرگ می مونه،انگار داره میگه غصه نخور...درست میشه

یچیزایی رو هیچجا نمیشه گفت،به هیشکی نمیشه گف،حتا نزدیکترینا،حتا صمیمی ترینا
اینجا شاید جاییه واسه نگفته هایی که ادمو سنگین میکنن

با حرفاش،با کاراش،منو دوخته به دنیاش :)

دوشنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۲۷ ب.ظ

همیشه ازون ادمایی بودم که میگفتم ادم نباید نسبت به ادما به صرف نسبتی ک با ادم دارن قضاوت کنه ینی نباد گف فلانیو دوس ندارم چون خاهرشوهره مثلن.چون واقن بعضی مادرشوهر خاهرشوهرا هستن ک خیلیم گل و بوس و ماهن.

مهربان جان با خانوادش راجب من حرف زده.من یادمه اونوختا کلی ذوقی بودما.ولی الان فقط استرس دارم.هربار مهربان یذره تو خودشه حس میکنم حتمن مامانش زنگ زده و چیزی گفته که باز رفته تو فکر.

خلاصه که اون تصور تور سفید و لباس عروس و بوق بوق و نانایی که از عروس شدن تو ذهنم بود تبدیل شده به یه تصویر خیلی خاکستری که میدونم اینا همش نقابن و پس زمینه ی اینا کلی خرج الکی و کلی استرس و دوندگی و اخرشم حرص خوردن سر حرفای این و اونه.

بخاطر اینکه جوش میزنم از شکلات محروم شدم و پاستیل جایگزینش شده بود تا اینکه این هفته پس از نق های بسیار برام شکلات گرفته بود دوباره.با سه تا دونه لاک

نمیتونم توصیف کنم ذوقمو وختی اون سه تا دونه لاک ابی و صورتی و بنفش رو دیدم

اصن من پنجاه سالمم بشه برا لاک ذوق میکنماااا،از فنچ سالگی من عشق لاک بودم تا همین لحظه

روز جمعه من یه ازمون استخدامی شرکت کردم که از قضا دانشگاه دوره لیسانسم،محل آزمون بود.مهربان جان هم که کارمند همون دانشگا بودن سابقا.اومده بود تو دانشگا دنبالم ولی همه کارمندا میشناختنش و نمیشد جلوشون اشنایی بدیم با هم

زنگ زد گف بیا جلو در ورودی

رفتم سوار شدم نیشش تا پس سرش وا شد میگه وااای چه مقنعه بت میااااد

حالا من با یه قیافه ی بسیار دبیرستانی،کاملن بی ارایش و مانتوی ساده

خوشم میاد بلده،نمیگه ارایش نکن،چادر بپوش مقنعه سر کن

میگه بی ارایش خوشکلتری،چادر خیلی بت میاد،مقنعه بت میاد :)))

ما هم که پوست کلفت :دی میگیم مرسی عزیزم ولی من چادری نمیشم ^_^

داشتم میگفتم!دم دانشگا سوار شدمو منو فوری فوتی رسوند خونه.میگه از ساعت یازده اینجا منتظرتم چقد دیر کردی.مامان سه بار ازونموقه زنگ زده که بیا داداشات اومدن.من‌موندم که بیای برسونمت که هوا خیلی گرمه :)))

خداییش اخه میشه ضعف نرفت براش وقتی اینجوری میگه؟؟؟

از وفتی دخترعمه ی جان نامزد کرده نمیدونم چرا احساس میکنم همه نگاهشون به من سنگین شده!بابا من سه سال ازش کوچیکترم بخدا،بخای سنی هم حساب کنی سه سال دیگه هنوز وخ دارم!!!

از ازمون برگشتم،رفتم خونه مامانبزرگم،شوهر عمم میگه من برا شما دوتا(من و دخترعمه) خیلی دعا کردم(اینجا من فک کردم برا قبولیمون تو‌ ازمون دعا کرده و کلی تیریپ تشکر و اینا گرفتم)برا دخترعمه که دعام مستجاب شد ولی برا تو نمیدونم چرا نمیشه!!!! :||||||

اصن پودر شدو میفهمی؟پوووودر

احساس یک ترشیده ی سی ساله بم دس داد بابا بخدا من فقط بیس و دو سااالمه

نتایج ارشدم که هفته دیگه میاد!فاک:((( چرا سازمان سنجش انقد فرز شده بابا میخام صدسال سیاه نیای اصن :(((.گند زدم من میفهمی؟گننند


  • سحر --

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی