پیرو رعایت نکردن توصیه های پست قبل،مدتیه با هم مشکل داریم و تو هرجمعی سعی میکنم باهاش روبرو نشم ولو در حد یک سلام
بعد چیزیکه جالبه اینه که الان اونیکه اعصابش خورده و به واقع طلبکاره منم،ولی اونیکه داره اذیت میشه هم باز منم
انقد ازم انرژی میگیره این فرایند اجتناب از روبرو شدن،که عملا باید بگم اقا من گوووه خوردم که ازت بدم میاد
به نام خدا!
داشته های خودمون رو برا خودمون نگهداریم و داشته های دیگران رو هم به خودشون بسپریم،تا وقتی هم کسی شخخخصا راجب تصمیمی تو زندگیش ازمون نظر نخواسته نظر ندیم
با تشکر
بنظرم رییس کارخونه ی عطر مشهدی و رییس کارخونه ی رژ لب های بیست و چهار ساعته،میتونن یه نشست مشورتی بذارن و رموز ماندگاری و استقامت محصولاتشون رو به رییس کارخونه های سیمان یاد بدن!
خب امروز چارده بهمنه.روز تولد داداشم
دوس ندارم وبلاگم با تولدش مصادف بشه اما شده دیگه!تف تقدیر...تف سرنوشت...
اینروزا کلی حرفا تو گلوم مونده،امروز بالاخره بعد مدتهاااا فاصله گرفتن از دنیای نوشتن،تصمیم گرفتم جای خالی کردن بغضا و حرفای گیر کرده و قلمبه شده توی مغز تو پستای اینستاگرام،اینجا خالیشون کنم.باشد که سبک بشم و حتا در روند کاهش وزنمون هم موثر واقع بشه حتا
یکی ار باگهای خلقت منم اینه ک دو خروار حرف تو کله م دارم ولی موقع تبدیل کردنشون به کلمه ارور میدم
امیدوارم بتونم اینجا دوستان خوبی پیدا کنم.با وجود بی حوصلگی هایی ک گریبان اینروزامونو گرفتنو فشار میدن.