کس دل نمیدهد به حبیبی که بی وفاست...اول حبیب من بخدا بی وفا نبود
سه چار روز گذشته،روزای بدی بود
با بغض و بهت و یکمی لجبازی گذشت
سه چار روزی کش پیدا کرد،من شاکی از کم محلی اون،اون شاکی از کم محلی من
اومده بود بخاطر من،شیشصد کیلومتر،و من نرفتم برای دیدنش،نشد برم
امشب بالاخره دعوامون شد.بالاخره حرف زد و گله هاشو کرد ازینکه چند روزه نیستم،گفتم اره من ازت فاصله گرفتم چون حس کردم بودنم رو تحویل نمیگیری و من دوبار ک بیام طرفت ببینم کسی تحویلم نمیگیره بار سومی دیگه در کار نخاهد بود
گفت تو مغروری،خودخواهی،فقط خودتو میبینی...
میگه خودتو کنار نکش،چون منم مثل خودتم،اگه کنار بکشی بدتر میشه
اونوخ سوالی که مطرحه اینه ک اگه این اخلاق بده چرا جنابعالی روش کار نمیکنی؟ولی به من دستور میدی که اینجوری نباشم؟
+از قضا بسیار هم ذوقی شدم که موفق شدم خودمو کنترل کنم و با فاصله گرفتن اجازه بدم بیاد سمتم،چون تقریبا در این زمینه تواناییم در حد زیر صفر بوده همیشه
- ۹۶/۰۳/۲۰