نذاشتی جلو چشمات برم از دست...چقد چشمای تو تعیین کنندست
دوشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۵، ۰۱:۵۲ ق.ظ
چهار سال پیش هم کبیسه بود
+این پست چهار پنج روزه ک پیش نویسه و هنوز حوصله ی تکمیل کردنش نیست
گفتم از سال کبیسه بدم میاد؟گفتم همیشه برام سالهای نکبت باری بودن؟
آخرای نود و یک بود،سالی که من بجز دوماه اولش،بقیشو به اشک گذروندم و جون کندم رابطه ای رو ک دخترک هیفده هیجده ساله ی درونم حسابی توش فرو رفته بود رو سرپا نگهدارم،فکر میکردم دیگه هیچکس رو نتونم دوست بدارم و با تموم شدن اون رابطه تموم خاهم شد.
رابطه هرروز سردتر از روز قبل،بدون اینکه دلیلی برا این سردی پیدا کنم و این دردناکترین بخش قصه بود،اینکه مدام میگشتم پی اون نقطه ای ک خطا کرده بودم و همش فکر میکردم این منم ک ایرادی دارم و باید ترمیمش کنم تا بتونم اون آدمو نگهدارم و حتا یه درصدم این احتمال رو نمیدادم که اون آدم،جای دیگه یی سرش گرمه و دلیل این سردیها ربطی به منِ بیچاره نداره.تا اینکه کم کم دلیل و مدرک های عوضی بودن اون آدم جور شد با دستای خودش
چیزی که جالب بود این بود که بارها طی اون 9-10 ماهی ک هرروزش برای من جهنم بود خاستم بشینمو بالغانه حرف بزنم و بفهمم ایراد کجاست،حتا اگه مساله وجود یه شخص سوم هم هست،دوس داشتم مثل یه مرد وایسه روبروم و بگه ببین سحر،ما یه رابطه ای رو شروع کردیم و یسالم باهم بودیم اما خب نشد،و حالا تمومه دیگه،من بیش ازین نمیتونم وایسم پای رابطه ای ک معلوم نیست عاقبتش چی میشه.پس بیا تمومش کنیم.
باور کنید برای من همینقد ساده میتونست مرد و مردونه تموم شه اون رابطه و من خیلی راحت تر ازون رابطه بیام بیرون و تموم شدنشو بپذیرم.اما چیشد؟هربار لاپوشونی و دوروغای چرت تحویل گرفتن جای یه جواب قانع کننده،سرم شلوغه ها و گرفتارم ها و کار دارم ها...
بگذریم،چیزی که میخاستم بگم این نبود ک اون رابطه رو دوره کنم.
میخاستم بگم چند روز قبل از تولد هیجده سالگیم با سند و مدرک مسجل بهم ثابت شد ک اون آدم عوضیه،و شروع کردم چیدن برنامه ای که بتونم مدرکایی که دارم رو جوری رو کنم ک جای کتمان و ماست مالی نمونه براش و با یه سیلی تموم بشه
خوب یادمه شب تولد هیجده سالگیم بود و فرداش قرار بود با یه دیدار یهویی غافلگیرش کنم ک آخرین دیدار باشه و تموم.چه حال بدی داشتم،چقدر استرس و چقدر حالِ بد...تموم شدن رابطه یکطرف،اینقد نکبت بار تموم شدنش یکطرف،استرسِ چه خاهد شد های فرداش یکطرف دیگه...
و روز تولد هیجده سالگیم،رابطه ای ک اولین عشق زندگیم توش رخ داده بود برای همیشه تمام شد
چهار سال گذشت،چهار سالِ تنهایی...چهار سال تنهایی ترجیحی،چهار سال دیوار کشیدن دور خودم و راه ندادن هیچکس به خلوتم.
حالام باز تولدم شده بود تو یه سال کبیسه ی دیگه
سال خوبی نداشتم
یه آدم جدید تو زندگیم بود ک حضورش مثل همه ی ادمای دیگه ی زندگیم،عجیب غریب پیداش شده بود اما بود
با فرار از تنهایی شرو شده بود رابطه و نم نمک با شناختن های بیشتر و یکی دوماه ارتباط دورادور به یه شناخت نسبی رسیده بودیم
+این پست چهار پنج روزه ک پیش نویسه و هنوز حوصله ی تکمیل کردنش نیست
خاستم تا تکمیل نشده نذارم اما خب وقتشه ک بره.بقیشو میذارم بعدا با همین عنوان!
- ۹۵/۱۲/۲۳