وقتِ قهوه

قهوه مث مامانبزرگ می مونه،انگار داره میگه غصه نخور...درست میشه

وقتِ قهوه

قهوه مث مامانبزرگ می مونه،انگار داره میگه غصه نخور...درست میشه

یچیزایی رو هیچجا نمیشه گفت،به هیشکی نمیشه گف،حتا نزدیکترینا،حتا صمیمی ترینا
اینجا شاید جاییه واسه نگفته هایی که ادمو سنگین میکنن

ماییم که بی هیچ سرانجام خوشیم!

پنجشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۵، ۱۱:۱۰ ق.ظ

وقتی بچه بودم فک میکردم بیست سالگی یعنی بزرگ شدن،یکی از معیارهای خیلی بزرگ بودن و آماده ی هرچیزی بودن برام سن بیست به بالا بود،فکر میکردم بیست ساله که شدی یعنی دیگه همه چی دست خودته،کسی بت کار نداره،اجازت دست خودته،و هرکاری دلت میخاد میتونی انجامش بدی

دو سال پیش که بیست ساله شدم و هیچکدوم از اینا رو بدست نیاورده بودم فهمیدم این خانه از پای بست ویران است

جالب اینکه تولدهای قبل از بیست سالگی همشون برام مهم بودن،تاریخا یادم می موندن،و خیلی برام مهم بود ک کی تبریک گفت کی نگفت،خیلی ذره بین میذاشتم ببینم کی برای تولدم چه حرکتی زد و اگر اون حرکت ارضام نمیکرد کلی ناراحت میشدم

از وقتی بیست سالم شده و فهمیدم که هیچکدوم از رویاهای بچگی حقیقت ندارن،یجور بی حسی خاصی به این روز دارم،به تبریکا و ابراز علاقه های دوستانم لبخند میزنم اما برام مهم نیست که فلانی نگفت یا کی چیکار کرد،البته دلیل دیگش هم شاید اینه ک دایره ی ادمای اطرافم خیلب نسبت به قبل بسته تر شده و فقط چندتا ادم محدود هست که برام مهمن و براشون مهمم که همیشه شامل لطفشون میشم 

واقعیت اینه که این دو سالی ک میگذره هرسال بیشتر منتظر اتفاقهای بزرگ تو زندگیمم و هرسال کمتر بدست میارم،و این چیزیه که واقعاً نمیذاره ک خوشحالی کنم از یکسالی ک از عمرم گذشته

از ته قلب آرزو میکنم که این بیست و سه ی عزیز و توی راه،بهم کمک کنه برم سمت چیزایی که الان حسرت نداشتنش رو میخورم وبدست بیارمشون!

از ته قلب آرزو میکنم سال بعد، اینجایی که الان وایسادم نمونده باشم

تولدم مبارک



  • سحر --

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی