حالااااا منننننن چی بپوووووشم؟!
جمعه, ۶ اسفند ۱۳۹۵، ۰۲:۳۴ ق.ظ
جو خیلی سنگین بود
امشب تولد هیجده سالگیشه
بعله برون در حالی داره برگزار میشه ک با مخالفت صددرصد مامانش و نارضایتی پیدا تو چهره ی تک تک حاضرین از طرف دختر همراهه
خانواده ها خیلی خیلی متفاوتن و سطح خانواده داماد خیلی پایینتر
اشکای مامانش با هر حرفی میریزه
شروع میکنه به سنگ اندازی های مختلف
حق تحصیل
حق سکونت
حق طلاق
مهریه ی سنگین
هیییبچ مخالفتی از طرف خانواده داماد نمیشه و در نتیجه ناچارا صلوات فرستاده میشه و توافقات مکتوب میشه و به امضای حاضران میرسه
کم کم بلند میشن خانواده داماد،و میرن
جو حالا خیلی سنگینتر از قبل شده
همه خیلی نارضایتی شون و تاسف شون تو چهره هاشون پیداست و گاهی با چنتا کلمه نشونش هم میدن
عروس هیجده ساله ی پشت کنکوری بغض کرده
دلم چقد براش میسوزه
میخندم میبوسم تبریک میگم اما جوابش اشکه
منم مثل تموم حاضران در جلسه میدونم ک اشتباه بزرگی کرد،اما خیلی درکش میکنم...خیلی...
شام درست میکنن همه میشینن دور هم شام بخورن،سکوت مطلقه
بهم اصرار میکنن که بیا بخور
جو خیلی سنگینه
یه لقمه برام میگیرن،حسابی تو فکرم،تو فکر اینکه نکنه یروزی بیاد ک فک کنه اشتباه کرده...
صدام میکنن متوجه نمیشم،مامان بم سقلمه میزنه و لقمه رو میده دستم،سکوت،میگه عروس یکی دیگس تو چرا رفتی تو فکر
همه دارن نگام میکنن
یکم نگاش میکنم و میگم:
- ۹۵/۱۲/۰۶