تازه چی بافتی برام خانوم؟
بیست و دو سالم داره میشه و از شونزده سالگی خاستگار داشتم اما هنوز یکبار هم نشده کسی زنگ بزنه یا مطرح کنه و مامان بیاد بهم بگه،خودش بدون نظرسنجی رد میکنه و گویا هنوز داماد ایده آلش رو پیدا نکرده
مشکلی با این قضیه ندارم و همیشه میخندم حالا ازین بحث بگذریم و بعدن راجبش حرف بزنیم
میخاستم اینو بگم
ظهری داشتیم با هم تی وی میدیدیم
یهو شرو کرد تعریف کردن ک خانم فلانی (همکارش) گفته دوست دامادم خاسته ک با دخترت آشنا بشه و اینجوری و اونجوری و پسره فارغ التحصیل دانشکده افسری و کارمند کلانتری و متولد فلان سال و خونه داره ماشین داره ازینحرفا
حالا من؟ 0_0
گفتم خدایا ینی الان مامان داماد ایده آلش رو پیدا کرده؟!!! ک داره از من نظرسنجی میکنه و اینارو میگه!
من ساکت گوش میدادم فقط
گف من به خانم فلانی گفتم من نمیدونم سحر چطور فک میکنه و نظرش چیه،بعد گف سحر نظرت چیه به ف (دخترعمه م که سه سال از من بزرگتره) معرفیش کنیم؟
بازم هیچی نگفتم
اومدم تو اتاقم و ذهنم کلی مشغول شد که چرا مامان اینو معرفی کرده بم!گفتم یعنی دیگه فک میکنه باید ازدواج کنم و داره دیر میشه؟یا این خیلی شرایطش خوبه ک مامان رو راضی کرده؟حتا به این فکر کردم ک من باحجاب نیستم و اون نظامیه و به مشکل خاهیم خورد
تو فکر بودم تا عصر
عصر اومد دم اتاقم گف چی شد؟به ف گفتی؟معرفیش کنم؟
من :|||||||||
کللللللا اونحرفا مقدمه این بود ک بگه به ف بگو :))))))
من فک کرده بودم داره به خودم میگه :))))
هیچی دیگه،خیالم راحت شد از عصر دارم میخندم
+عنوان:شال گردن-مهدی یراحی
- ۹۵/۱۱/۲۴