اینجایی از زندگی که نمدونم چی میخام
چهارشنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۵، ۰۴:۳۷ ب.ظ
نه اینکه ندونما،خیلی چیزا هس ک بخام،ولی دیگه واقن اون چیزی ک منو سر وجد بیاره و اون حس در پوست نگنجیدن اصن دیگه خییییلی وقته پیداش نیست،نشونه های پیر شدنه شاید!
چیش عجیبه که تو بیست و دو سالگی ادم پیر شده باشه؟ادم موی سفید داشته باشه؟مگه کدومتون بودین تو اون شبای تا صبح عر زدن من؟کدومتون بودین و هستین تو این روزای بلاتکلیف و منزجر از خود بودن من؟که حالا ک من موقع حرف زدن از سه چهار سال پیش میگم "جوونیا" پوزخند میزنین
نبودین،نیستین تو دل من،نمیبینین چقد درد تلمباره اینجا،پیری چیه؟شمعای روی کیک؟کی میفهمه ک من دو ساله وقتی تولدم میرسه جای خوشحال شدن،غمگینم،از ته دل غمگین!
کی میدونه؟کی میفهمه؟کی جز خودم؟
- ۹۵/۱۱/۲۰