چند هفته پیش رفتیم که برام عینک افتابی بخریم،هرچی مدلای مختلفو به چشمم زدیم چیزی نظرمونو جلب نکرد تا اینکه خانوم فروشنده رفت از قفسه های مخفیشون چندتا عینک مارک اورد
خلاصه امتحان کردنش همان و عاشقش شدن هم همان
و علیرغم میل قلبی یه رقم قلمبه پرداختیم و همون عینک مارک رو خریدیم واسم
روز جمعه دوتایی زدیم بیرون،چون یه کیف پاسپورتی کوچیک برداشته بودم جعبه ی عینکم توش جا نمیشد ولی چون میخاستیم بریم طبیعت و عینک لازم بود،جعبشو دستم گرفتم اوردم تو ماشین
عصرش که برگشتیم،مهربان قبل از من رفت بالا و من اشغالایی که از طبیعت برگردونده بودیمو برداشتم که ببرم بندازم سطل اشغال و بعد برم تو خونه(تف تو ریا،انقد حامی محیط زیست و ایناییم،شما بخون سوسول😁)
خلاصه عینکم موند تو ماشین و مهربان هم رفت شهر محل کارش
تا اینکه یکی دو روز گذشت و من داشتم کیفمو مرتب میکردم،دیدم عینکم نیس
هر چیم فک میکردم که کجاس یادم نمیومد
زنگ زدم به مهربان گفتم تو ماشینو نگا کن ببین اونجا نمونده،گف نه نیس
هی گفتم صندوقو ببین،صندلی عقبو ببین گف نه نیس
از صب شرو کردم تموم خونه رو گشتن،مجبور شدم اتاقمو مرتب کنم شاید پیدا شه که نشد،داشتم غصه میخوردم که عه عه عه ببین عینک ماررررکم،ببین هنوز نو بود،ببین با پولش میشد چنتا مانتو خرید...و هی مهربان داشت دلداریم میداد که عب نداره عزیزم فدای سرت میریم یکی دیگه میخریم و ...
تا اینکه مجددا ازش پرسیدم واقعا تو ماشین نبود؟گف چرا تو ماشینه
اخ دلم میخاس بکشمش ینی،بش میگم لعنتی خب چرا نمیگی پیداش کردی که من انقد غصه نخورم واسش،میگه اخه تو نمیبینی من هی دارم میگم فدای سرت،بنظرت اگه واقعن گم شده بود من میگفتم فدای سرت؟