وقتِ قهوه

قهوه مث مامانبزرگ می مونه،انگار داره میگه غصه نخور...درست میشه

وقتِ قهوه

قهوه مث مامانبزرگ می مونه،انگار داره میگه غصه نخور...درست میشه

یچیزایی رو هیچجا نمیشه گفت،به هیشکی نمیشه گف،حتا نزدیکترینا،حتا صمیمی ترینا
اینجا شاید جاییه واسه نگفته هایی که ادمو سنگین میکنن

۱۸
بهمن

پیرو رعایت نکردن توصیه های پست قبل،مدتیه با هم مشکل داریم و تو هرجمعی سعی میکنم باهاش روبرو نشم ولو در حد یک سلام

بعد چیزیکه جالبه اینه که الان اونیکه اعصابش خورده و به واقع طلبکاره منم،ولی اونیکه داره اذیت میشه هم باز منم

انقد ازم انرژی میگیره این فرایند اجتناب از روبرو شدن،که عملا باید بگم اقا من گوووه خوردم که ازت بدم میاد

۱۷
بهمن

به نام خدا!

داشته های خودمون رو برا خودمون نگهداریم و داشته های دیگران رو هم به خودشون بسپریم،تا وقتی هم کسی شخخخصا راجب تصمیمی تو زندگیش ازمون نظر نخواسته نظر ندیم

با تشکر

۱۷
بهمن

موافقین یا موافقین؟

۱۵
بهمن
پونزده شونزده نفریم از همکلاسیای دوره ی لیسانس تو یه گروه تلگرامی ک شب و روزمون به چرت گفتن میگذره
برف شروع به باریدن کرد و بعد از سالها در کمال ناباوری،داشت مینشست
اوناییکه یاری داشتن ک رفته بودن دور دور و برف بازی و خبری ازشون نبود
چند نفری که مونده بودیم داشتیم تو گروه ذوقمونو از نشستن برف خالی میکردیم
یکی از بچها که اخیرا دو تا خاستگار همزمان داشت ک یکیشو خودش مایلتر بود که سربگیره اما مامان پسره یخورده اذیتشون کرده بود و سر همین دلخور بودن،داشت تعریف میکرد که بهم زنگ زده بیا بریم بیرون اما من گفتم برو گمشووو برو بمیییرررر و نرفتم
گفتم والا من اگه طلاق هم گرفته بودم الان زنگ میزدم بش،رجوع میکردم و میرفتم برف بازی!
والا خو
برفه مسخره بازی که نی
خدا میدونه دیگه کی برف ببینیم تو این کویر!
۱۵
بهمن

برف آمد پشت ردت...در خیابان گم شدم...


۱۵
بهمن

در اثر جیش ناشی از چایی دیشب،بیدار شدن تو صبح جمعه

۱۴
بهمن

بنظرم رییس کارخونه ی عطر مشهدی و رییس کارخونه ی رژ لب های بیست و چهار ساعته،میتونن یه نشست مشورتی بذارن و رموز ماندگاری و استقامت محصولاتشون رو به رییس کارخونه های سیمان یاد بدن!

۱۴
بهمن

خب امروز چارده بهمنه.روز تولد داداشم

دوس ندارم وبلاگم با تولدش مصادف بشه اما شده دیگه!تف تقدیر...تف سرنوشت...

اینروزا کلی حرفا تو گلوم مونده،امروز بالاخره بعد مدتهاااا فاصله گرفتن از دنیای نوشتن،تصمیم گرفتم جای خالی کردن بغضا و حرفای گیر کرده و قلمبه شده توی مغز تو پستای اینستاگرام،اینجا خالیشون کنم.باشد که سبک بشم و حتا در روند کاهش وزنمون هم موثر واقع بشه حتا

یکی ار باگهای خلقت منم اینه ک دو خروار حرف تو کله م دارم ولی موقع تبدیل کردنشون به کلمه ارور میدم

امیدوارم بتونم اینجا دوستان خوبی پیدا کنم.با وجود بی حوصلگی هایی ک گریبان اینروزامونو گرفتنو فشار میدن.