وقتِ قهوه

قهوه مث مامانبزرگ می مونه،انگار داره میگه غصه نخور...درست میشه

وقتِ قهوه

قهوه مث مامانبزرگ می مونه،انگار داره میگه غصه نخور...درست میشه

یچیزایی رو هیچجا نمیشه گفت،به هیشکی نمیشه گف،حتا نزدیکترینا،حتا صمیمی ترینا
اینجا شاید جاییه واسه نگفته هایی که ادمو سنگین میکنن

بقول مهربان:این وخت سال شوهر گیر نمیادااااا

دوشنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۶، ۱۲:۵۷ ق.ظ

تو اتاق مدیر گروه خنگولمون نشسته بودیم که تداخلایی که تو درسای ارائه داده ش بود رو درستشون کنه

یه دانشجوی کارشناسی پسر ازین قرتی قلمدونا که زلفا رو تاب میدن و‌کالج بدون جوراب میپوشن اومد تو اتاق

گف ترم آخرمه برام پیش نیاز هم نیازا رو تیک بزنید بتونم همه رو بردارم،تیک رو براش زد ولی همچنان نمیرفت و‌میگف تیک تمام تداخلای کلاسی و امتحانی رو برام بزنین که دیگه سیستم ارور نده بتونم انتخاب واحد کنم که زانوهام ساب رفت انقد این پله هارو بالا پایین شدم(اتاق مدیر گروه طبقه سومه-بدون اسانسور)

استاد سرشو آورد بالا یه نگاهی بهش کرد،گف چن سالته؟

پسره گف ۲۲-۲۳ اینا

ازش پرسید زن داری؟

گف نه!

یه نگاه دیگه ای به سرتاپاش کرد گف بت زن میدن؟

پسره هیچی نگف

دوباره گف نمیدن؟؟معدلت چنده؟

پسره گف بالای ۱۷

استاد گف خب خوبه، من دخترخاله زیاد دارمااااا


ما و‌تمام حاضران در اتاق گروه آموزشی :||||


+پسره مث اینکه با همین مدیرگروه یه درس داشته ک بش ۱۵ داده بود و داشت چونه میزد که نمره هام همشون بالاس،کم دادی نمره بهم

بعد ازینکه استاد دخترخاله هاشو تارف کرد به پسره میگم وختشه اون پنج نمره رو بگیریااااا😂


+خیر سرمون کلی پسرعمه ی استاد دانشگاه و شوهرعمه ی مدیرگروه داریماااا،به هیچ‌ دردی نخوردن آخرشم خودمون مهربان طفلی رو تور کردیم دس تنها...هیییییی🚶🚶🚶🚶


  • سحر --

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی