وقتِ قهوه

قهوه مث مامانبزرگ می مونه،انگار داره میگه غصه نخور...درست میشه

وقتِ قهوه

قهوه مث مامانبزرگ می مونه،انگار داره میگه غصه نخور...درست میشه

یچیزایی رو هیچجا نمیشه گفت،به هیشکی نمیشه گف،حتا نزدیکترینا،حتا صمیمی ترینا
اینجا شاید جاییه واسه نگفته هایی که ادمو سنگین میکنن

عشق تو پابندم کرد...عشق تو خواننده م کرد...

يكشنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۶، ۱۲:۰۱ ب.ظ

درگیریم حسابی

قراره خونه بخریم،یه خونه نقلی که اول زندگی از اثاث‌کشی خلاصمون کنه

کل آخرهفته ها ک مهربان اینجاست به خونه دیدن و املاک رفتن میگذره

جمعه م بعد کلی دویدن از صب تو‌ کوچه پس کوچه های شهر و خونه دیدن

غروب شده بود و از تایم همیشگی رفتن مهربان به شهر محل کارش گذشته بود

جفتمون تو فکر بودیمو به موردایی ک دیده بودیم فک میکردیمو بحث میکردیم راجبشون

اومدیم خونه و نشستیم پیش مامان بابام و مورداییکه دیده بودیم رو یکی یکی تعریف کردیم واسشون

چایی خوردیم،مهربان هی به ساعت نگاه میکرد و هی دلش نمیشد پاشه بره

با حسرت گف اه اصن حس رفتن نیست

مامانم خندید،بهش گف تا حالا شده حس اومدن هم نباشه؟؟


+دو سه روز دیگه میشه چهارماه که عقد کردیم،تموم آخرهفته ها رو حتا اگه سنگ از آسمون میباریده،مهربان خودشو رسونده و اومده،حتا شده که ساعت کاریش در طول هفته رو اضافه کرده که آخر هفته ش آزاد باشه

با وجودیکه سیصد کیلومتر راهه و یه جاده ی شدیدا حوصله سر بر،ولی مهربان من هرجور شده میاد،همه میگن وای چقد حوصله داره که واسه ۲۴ ساعت اونهمه راهو میکوبه میاد،ولی هیشکی نمیدونه نمیفهمه همون ۲۴ ساعت تموم امید ماست واسه شیش تا ۲۴ ساعتی که بدون هم میگذرونیم


+آهنگ عشق تو از امیرعباس گلاب رو حتمن گوش بدید

  • سحر --

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی