وقتِ قهوه

قهوه مث مامانبزرگ می مونه،انگار داره میگه غصه نخور...درست میشه

وقتِ قهوه

قهوه مث مامانبزرگ می مونه،انگار داره میگه غصه نخور...درست میشه

یچیزایی رو هیچجا نمیشه گفت،به هیشکی نمیشه گف،حتا نزدیکترینا،حتا صمیمی ترینا
اینجا شاید جاییه واسه نگفته هایی که ادمو سنگین میکنن

نپرسیدی از خودت دلم رو کی بجز تو حساسه؟

يكشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۶، ۰۳:۱۴ ق.ظ

خب راستشو بگم،من بلدم خاسته هامو با لوس شدن بدست بیارم

زنونگی و ناز کردن و اینحرفا...تو وجودم هس،بود از اول.

از یجایی به بعد گذاشتمش کنار،دیگه زن نبودم،دیگه ناز نکردم،دیگه نخاستم دلبر باشم،زمخت شدم،اونقدی ک خودمم یادم رفته بود اینچیزا رو

حالا ولی اوضاع عوض شده باز...بعد این سالای سرد،حالا دارم اون زنونگی رو از زیر لایه های ته قلبم درمیارم دوباره،خاکای روشو فوت میکنم،بعد تکونش میدم و پخشش میکنم تو خونم

میخادش چون

مث همون لحظه ای ک من بغ کرده بودم و سرمو گذاشته بودم رو پاش،چون گفته بود جمعه نمیاد

حق داشت خب

صحبت از ششصد کیلومتر راهه،از خستگی و برو بیاش ک بگذریم،هر بار یه باک بنزین بخای حساب کنی باز انصاف نیست...سه بار تو یک هفته یه مسیر سیصد کیلومتری رو بیای و برگردی!حتا تو‌حرف هم آسون بنظر نمیاد!

سرمو گذاشته بودم رو پاش و داشت موهای شقیقمو لای انگشتاش اهلی میکرد و فوت میکرد دونه های عرق روی پیشونیمو

من بغ کرده میگفتم جمعه بیا،خب؟

خندید گف خودتو لوس کن برام،من ولی دلم بهونه داشت،فقط نق زدنم میومد،باز حرفمو با همون لحن نق دار تکرار کردم...«جمعه بیا،خب؟»

گف نه اینجوری نمیشه باید بیشتر خودتو لوس کنی واسم

از همون‌اولا دوتا سوال بود ک هرروز چندبار میپرسیدمش،یکی این بود ک چنتا دوسم داری؟

دومیشم اینکه برام چی خریدی؟

اولا جواب اولی کلی حرفای فلسفی بود،دوس داشتن اندازه نداره و ازین حرفا،ولی کم کم یاد گرفت تو جواب این سوال فقط باید بگه «خیلی»،همین!!!

در مقابل دومی هم اوایل جبهه گیری بود،اما الان جوابش فقط اینه ک چی میخای؟و جواب منم همیشه پاستیل و شکلات و لواشک و بستنیه

عادت کرده هربار که میره برا یخچالش خرید کنه پاستیل و لواشک و قاقالیلی من هم‌جزو سبد خریدش باشه

هوم،اینارو گفتم که بگم با این لوس بازیا بود که اهلیِ هم شدیم،خنده داره شاید،یا مسخره حتا،ولی ما اهلیِ این شدیم که یکی باشه برامون پاستیل بخره...که یکی باشه برا اینکه واسش پاستیل خریدیم قدِ بچه ی پنج ساله ذوق کنه

یه هفته پیش بود 

ماه رمضون بود هنوز ولی هیشکدوممون روزه نبودیم،زده بودیم به دل جاده ی کویریِ خلوتی ک ساعتی یه ماشین هم از توش رد نمیشد

اونقدی خالی از آدمیزاد و خالی و از حیات،که باد داغ کویریش داشت میپیچید لای موهای رها شده ی من،وختی که شالمو انداخته بود از سرم...اونقدی خالی از آدمیزاد و خالی از حیات،که وایسادم رو خط سفید وسط اسفالت و دستامو دور گردنش انداختمو بوسیدمش

افتاب کویر حسابی بیرحم میکوبید وسط مغزمون،برگشتیم تو ماشین و کولرو گذاشتیم رو اخرین درجش،دلسترای تگری مونو از تو نایلون خوراکیا کشیدیم بیرون و شروع کردیم یه نفس خوردنش

با یه نفس نصف دلسترو رفتیم بالا و چند قطره ازش از گوشه ی لبم ریخت تا زیر چونم

دستش رفت پشت گردنم و منو کشید سمت خودش و کنج لبِ دلستری مو بوسید

بعدم درو باز کرد و پیاده شد

رفت سمت صندوق عقب و با یه پاکت اومد 

تو پاکت یه عروسک دست ساز بود با موهای بلند بافته و اویزون از دوطرف سرش

با یه پیراهن یقه اسکیِ بافتنیِ سوسنی و کفشاس پاپیون دارِ بنفش...دوتا چش گرد سیاه،لپای گلی و بدون دهن

انتظار هرچیزیو داشتم جز این...با نگاه متعجبِ ذوقیم نگاش کردم،تو نگام سوال بود انگاری

خندید

گفت شبیه تو بود خب!

به قیافه ی خنگولِ بامزه ی عروسکه نگا میکنم و خندم میگیره

نگام میکنه و کیف میکنه از ذوقی شدنم...چشاشو تُخس میکنه و میگه عیدیت!

همینجوری ک موهام ولن رو شونه هام،میگیرمش کنار صورتم و یه سلفیِ سه تایی میندازم

میخنده

اسمش میشه فسقلی خانوم

سرمو گذاشتم رو شونش و چشامو بستم وداریم میریم تو همون جاده ی خالی از سکنه،از دور نشونه های یه آبادی به چشم میاد،صدام میکنه خانوم؟بدون باز کردن چشام زیرلبی میگم هوم؟میگه موهاتو ببند شالتو بپوش،داریم میرسیم به یه جایی انگار!

سرمو برمیدارم از رو شونش،موهامو جمع میکنم شالمو میندازم سرم،با دقت داره به این مراحل نگاه میکنه،بعد انگار خیالش راحت شده باشه،چشماشو میده به جاده،دوباره برمیگرده نگام میکنه و برا بارِ هزاااارم میگه دفه اخرت باشه مانتو کوتا میپوشیاااا

منم نیشم میره پسِ سرم و برا بار هزارم میگم چشم...ولی بقول خودش ازون چَشمای بی ابرو :)))



+عنوان:برداشت رفت-محسن ابراهیم زاده

حال ندارم لینک بدم برین خودتون گوش کنینش دیگه

  • سحر --

نظرات  (۱)

یکی از این آدما باید تو زندگی باشه کلا. که کم نیاری، دِق نکنی، نپوسی ...
پاسخ:
دقیقا،زندگی رو گل و بلبل نمیکنه ولی به قابل تحمل شدنش کمک شایانی میکنه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی