وقتِ قهوه

قهوه مث مامانبزرگ می مونه،انگار داره میگه غصه نخور...درست میشه

وقتِ قهوه

قهوه مث مامانبزرگ می مونه،انگار داره میگه غصه نخور...درست میشه

یچیزایی رو هیچجا نمیشه گفت،به هیشکی نمیشه گف،حتا نزدیکترینا،حتا صمیمی ترینا
اینجا شاید جاییه واسه نگفته هایی که ادمو سنگین میکنن

اینکه تو رو از دست بدم کابوس من بود...

دوشنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۵، ۰۶:۲۲ ب.ظ

یجور ناجوری حالم خوب نمیشه،به هرچی که فک میکنم حالم خوب نمیشه،هیچی برام اونقدری هیجان انگیز بنظر نمیاد که بعنوان هدف انتخابش کنم و برم تو مسیرش و ذوق رسیدنش منو بکشونه به طرفش

هیچیاااا،هیچی!

دیشب اینو گفتم،گف حالا که نارنج هست دیگه اینقد ناامید نباش!خندیدم

واقعیت اینه ک نه نارنج،نه مهندس،هیچکدومشون تو زندگی من نقش پررنگی ندارن،هیشکی نداره،من حتا خودمم تو زندگیم نقش پررنگی ندارم،لیموییم یا دیگه حداکثر صورتی!نارنج شاید یه صورتی خیییییییلی ملایم باشه و مهندس ک درواقع رنگ خاصی نداره با اغراق میشه گف سفیده،وگرنه تقریبا بی رنگ و آب مانند میتونه باشه

میشینم پای لپتاپ،عکسای جشن فارغ التحصیلی پارسالمو نگاه میکنم،باورم نمیشه اینا مال یسال پیشن،خیلی دور از ذهنه برام این یسال لعنتی خیلی کش اومد،اینستامو میبینم که یه عکس هست و زیرش نوشتم یک یک یکهزار و سیصد و نود و پنج!با تعجب نگاش میکنم.‌.‌اگه نوشته ی زیرش نبود باور نمیکردم که متعلق به عید همین امسالی که هنوز یکماهش هم باقیه باشه؛فک میکردم مال عید پارساله لااقل،یادمه اخرین روزای سال نود و سه خیلی با یه نگرش مثبت و حس خوبی نسبت به نود‌و‌چهار،سالمو تحویل گرفدم و به همه هم میگفتم که به ۹۴ حس خوبی دارم!

اما نسبت به ۹۵ واقعا یادم نیست چه حسی داشتم،فک نمیکنم خیلی امیدوار بوده باشم بهش!

الان تقویمو دیدم و فهمیدم که ۹۵ کبیسه ست!من هیچوخت نسبت به سالای کبیسه حس خوبی نداشتم و هیچوخت هم سالهای کبیسه برام سالای خوبی نبودن!من فک میکردم ۹۶ کبیسه س اما الان فهمیدم که نه،۹۵ عه،و تازه معماهای ذهنم درباره ی چرایی گند گذشتن این سال حل شد!از همون اولین روزهای ۹۵ با تلاش برای ساختن حال خوب برای خودم شروع شد و تا امروز یادم نمیاد ک روز خوبی توش سراغ داشته باشم،و هرتلاشی از جانب خودم هم انجام شد یکی اومد رید توش،یجوریکه صدبرابر بیشتر له شدم زیر اونهمه قولی که به دلم واسه رسیدن روزای بهتر داده بودم،گله مند نیستم و نمیخام بگید خداتو شکر کن تنت سالمه مادر پدرت سالمن و ...،اره خدایا دستتم درد نکنه،ولی قربونت،واقعا اینجوری زندگی رنگی نداره،قهوه ایه،سبز لجنیه،خاکستریه،روح نداره

یذره امید،یخورده رنگ بپاش رو این روزای تکراری و مسخره،من نمیتونم مث بقیه با این جمله های تن سالم و اینحرفا دلخوش باشم،خدایا میدونی از چی حرف میزنم؟از امید

خیلی جاش خالیه،خیلی

اینجوری زندگی کردن سخت میگذره بخدا

سخت میگذره

من اخه بنظرم خیلی زوده،من هنوز بیست و دو سالگیم رو ازت تحویل نگرفتم اخه قربونت!

  • سحر --

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی